لیلا طیبی (صحرا)

لیلا طیبی (صحرا)

اشعار و آثار لیلا طیبی
لیلا طیبی (صحرا)

لیلا طیبی (صحرا)

اشعار و آثار لیلا طیبی

سامان علی یاری

سامان علی‌یاری



آقای "سامان علی‌یاری"، شاعر لرستانی، متخلص به "سام‌یار"، زاده‌ی روز شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۷۲ خورشیدی، در بروجرد است.


  



◇ نمونه‌ی شعر:

(۱)

[کودکی]

فصل بازی زیر باران، عشق و شادی هم نمایان

چشمکی بر یار دیرین، شیطنت‌های دبستان

پر زدن در آسمان، چون شاپرک در باغ گل‌ها

با پرستوها پریدن، با شقایق‌ها به پیمان

قهر و دعوا بعد بازی، شور بودن در کنارش

گریه‌هایی کودکانه، خنده‌هایی بعد جبران

حجمه‌ای از حجم مردم، گم شدن در راه بازار

اشک چشمی در جریان، مادری با لرز و حیران

گم شدم در راه بازی، کودکی‌ام برده دنیا

درد داغی بر دلم شد، حال و روزم نا به سامان

فصل بازی با خودم شد، عقل و غم هم کاسه گشتن

خنده‌هایم را ربودن، بغض‌هایم پر ز برهان

آسمان مشکی نبودش، جاذبه در دام من بود

هرچه زیبایی که بودش مرد و علمم شد فراوان

چشمه‌ای بودم که راهی گشته‌ام در رود عمرم

عاقبت در خم نشستم، این کمر کج کرده بنیان

ای امان از دل که دلتنگ خودش شد وقت رفتن

آسمانی شد نگاهم، دل ولی در کودکستان.




(۲)

[تقدیر]

پر از شور شقایق که کنم رشد چه شیدا

ندارم خبر از دست زمان در خم دنیا

چنان ماه شبی تیره و تارم که بتابم

چرا ابر غمت در بر من گشت هویدا

جهان برده مرا در خم و پیچش لب تیغی

مبادا که مدارا بشود باز شکوفا

منم جامه‌ی یوسف که به کنعان ببرندم

ولی تکه‌ی من گم شده در چنگ زلیخا

بزد زخم زبان پشت نقابش به دلم باز

امان از دل تاریک و کمی نور به سیما

بزن نور تعالی به سرم تا که بمیرم

مرا بند تو در بند خودش برده به هرجا.




(۳)

[کویر]

پر از اشکم که این خاکم شده چون شوره‌زاری

تو از با ما یکی گشتن چرا پرهیز داری

کویری خشک و تنهایم نگاهم آسمانی

که شاید دل کنی از آسمان بر ما بباری

از آن روزی که رفتی دل ترک خورد و اسیریم

تو در ابری و من در غم چه رسم پایداری

بگو آخر چه کس از آسمان دیده وفایی

تو هم اینجا نباری آخرش بد شرمساری

زند با رعد و سرما بر سرت تا دل کنی یار

تنت را می‌دهد بر دشت یا بر کوه ساری.




(۴)

آنکه مست از بوسه‌اش هستی نگارم بوده است

او تمام هستی و دار و ندارم بوده است

دین و دنیای شما را هم به عشوه می‌برد؟!

او که روزی چون زلیخا دوست دارم بوده است

دشنه‌ای بر دل... تبر، از ریشه زد با طعنه گفت:

قطع اشجار کهن... در انحصارم بوده است

در من آشفته حال بی‌قرار منزجر...

خنجری جا مانده که در دست یارم بوده است

مرد بودن قصه‌ی بلعیدن اشک است و بس

سینه‌ی نمناک و باران...، راز دارم بوده است

شک ندارم خنجرش پشت شما را هم شبی

می‌شکافد او که عمری غمگسارم بوده است

قطره قطره می‌چکید از چشم‌های تیغ تیز

یاد بوسه بر رگی که داغ دارم بوده است

خودکشی تزریق دردی بی‌امان در زندگی‌ست

صد سرم از درد و غم سرشار بارم بوده است.




(۵)

در من خیابانی‌ست 

که از هر کوچه‌اش 

که عبور کنند

باز به تو می‌رسند.




گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی




┄┅═✧❁

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد