لیلا طیبی (صحرا)

لیلا طیبی (صحرا)

اشعار و آثار لیلا طیبی
لیلا طیبی (صحرا)

لیلا طیبی (صحرا)

اشعار و آثار لیلا طیبی

فریبا اسلامی

بانو "فریبا اسلامی" فرزند "جواد"، شاعر، گوینده، دکلاماتور و دبیر ادبیات فارسی، زاده‌ی چهارم مرداد ماه ۱۳۴۹ خورشیدی در زنجان است. 

  

تحصیلات مقدماتی را درزادگاه خود به اتمام رسانده وپس از تشکیل خانواده در استان البرز اقامت نمود.

که حاصل این ازدواج دو فرزند عزیز به نام فرید وفرشید است.

دوره ی کارشناسی زبان وادبیات پارسی را در دانشگاه کرج گذراند و دانشجوی ارشد ادبیات تطبیقی دانشگاه بین‌المللی امام خمینی است. 

از سال ۱۳۷۶ در دبیرستان‌های تهران و کرج به عنوان دبیر مشغول به خدمت می‌باشد.

ایشان مدیر انجمن ادبی من یار مهربانم در تهرانسر، و عضو انجمن ادبی ققنوس نیز هستند.

مجموعه‌ی شعر ارغوان نخستین کتاب به چاپ رسیده از اشعار اوست، که در انتشارات شانی در پاییز ۱۳۹۷ به چاپ رسید.



◇ نمونه‌ی شعر:

(۱)

از این سودای سرگردان از این دردی که می‌دانی 

از این آتش به جان بودن که از شعرم تو می‌خوانی   

پریشان می‌شود روحم شبیه گیسوان بید 

شب و هر شب در این دنیا نشینم رو به ویرانی  

من آن دیوانه‌ی شهرم، که درمانی نمی‌خواهم 

به یادت شعر می‌خوانم در این شب‌های بارانی  

به یاد روزهای خوش تو را تکرار کردم باز

خیالت در سرم چرخید شدم دریای طوفانی  

در آغوشم کشیدم باز همان عطر قدیمی را

صدایت در سرم پیچید شدم شعر پریشانی… 

فراموشی دوید و من به دنبالش میان دشت 

شبیه تو شدم بی‌شک و گم شد روح بی‌جانی  

من و باران، من و گریه صدای گنگ یک باور

تو و رفتن، که بر قلبم، کشیدی خط پایانی.



(۲)

در خیابان نگاهت عابری بارانی‌ام

بی‌تو اما تا ابد در معرض ویرانی‌ام 

اشک من شاهد! بیا از او بپرس احوال دل

بی‌تو درگیر شبی سرد و کمی بحرانی‌ام

بس که در چشمان تو دیدم مسیر زندگی 

تا که پوشاندی نگاهت، شکل سرگردانی‌ام

آن‌قدر در باغ دستانت قدم زد باورم

عاشقت شد بی‌محابا، غرق در حیرانی‌ام

زل زدم بر پنجره تا که بیایی خوب من!

آمدی اما ندیدی بی‌سر و سامانی‌ام 

جان گرفتم از نگاهت دزدکی پاییدمت 

شعر لبخندت سرود دفتر پنهانی‌ام 

بی‌وفا از من گذشتی رفتی و تنها شدم

زندگی زد طعنه بر من که تویی قربانی‌ام!

رفتی و کوچه تو را در کام خود بلعید و برد

بیتو جانا! در جهانم، شکل یک زندانی‌ام 

هر شب از روی صداقت می‌نویسم نام تو 

تا بدانی که برایت، یک رفیق جانی‌ام!.



(۳)

عشق!

ای از نفس افتاده‌ی پیر!

راه گم کرده‌ی تنها و غریب!

به دنبال که می‌گردی؟ مست!

زار و نالان و پریشان، تنها!

باز از خلوت رخوت‌زایی،

گوشه‌ی خلوتی و تنهایی!

باز آرام، صدایش کردم.

عشق ای یار غریب!

ناگهان از در بخت،

دزد شادی آمد.

و کلید در غم 

در دلم جای گرفت.

در هیاهوی شبی گن گ

عشق را گم کردم.

بی‌صدا نغمه‌ی رفتن می‌خواند.

و نوایش در باد،

مثل یک حنجره‌ی سرخ

در حلق زمان.

مثل یک آه، که از پنجره‌ی روز

پر از حس شنیدن

پر از حس سفر.

گوش قلبم بی‌تاب،

می‌طپید از دوری.

منتظر یا نگران!؟

عشق را گم کردم.

او چه تنها و غریب،

نیمه شب راه جدایی می‌رفت‌.

راه گم کرده‌ی مست.

عشق من بود،

که تنها می‌رفت.




گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی 





 سرچشمه‌ها  

www.oqabnews.com

www.loveziba.com

و...




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد